{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
انسان در حال گریه کردن به دنیا می آید و وقتی به اندازه کافی گریه کرد از دنیا میرود . . . !
سخت است ببازی تمام احساس پاکت را و هنوز نفهمیده باشی اصلا دوستت داشت ؟ روزگار با ما خوب تا نکرد ، ما را خوب “تا” کرد …
ساده ی ساده از دست میروند همه ی آن چیزها که سخت سخت به دست آمدند !
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی . . .
چه معنـــــى دارد زندگى ؟ وقتى که هیچ اتفاقى من و تو را سر راه هم قرار نمى دهد !
درد داره … تو باشی من باشم اما قسمت نباشه
خواستن “هرگز” توانستن نیست سالهاست که بی وقفه “خواستم” اما حتی یه لحظه “نتوانستم” !
بی تو ماندن تلخ است … مثل حلوای عزای کسی که دوستش داری
روزگارم بی تو “تلخ” میگذرد … مثل ضجه های مادر بر سر قبر جوانش
سیاهی چشمانت را دوست دارم… همرنگ روزگار من است…
اینروزا با دردام رفیــق فاب شــُدم شــب لحافــ ِ تنهایــیم پـُر میشه از دردَم … دوره کمــَرَم حلقــه میکنه دستاشـو … در آغوش میکشــه این جسم ِ بی جونـــ ُ نتــَرس ! خوشبختــَم باهــاش …
یک شب یک غریبه میاد میشه همه کَست … و یک شب همه کَست میشه یک غریبه …
باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم … باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم … باز باید مواظب اشک هایم باشم … باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … ”
چه میگویند که یکی بود و یکی نبود ؟! پس چرا برای من فقط یکی نبود مصداق دارد ؟!
حس میکنم گـــم شده ام . . . امّا تلخ تر اینکه کسی دنبالم هم نمی گردد . . .
همین که با منت هم هستــی کافیست ! نیستی ات نیست ام می کند . . .
انسان در حال گریه کردن به دنیا می آید و وقتی به اندازه کافی گریه کرد از دنیا میرود . . . !
سخت است ببازی تمام احساس پاکت را و هنوز نفهمیده باشی اصلا دوستت داشت ؟ روزگار با ما خوب تا نکرد ، ما را خوب “تا” کرد …
ساده ی ساده از دست میروند همه ی آن چیزها که سخت سخت به دست آمدند !
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی . . .
چه معنـــــى دارد زندگى ؟ وقتى که هیچ اتفاقى من و تو را سر راه هم قرار نمى دهد !
درد داره … تو باشی من باشم اما قسمت نباشه
خواستن “هرگز” توانستن نیست سالهاست که بی وقفه “خواستم” اما حتی یه لحظه “نتوانستم” !
بی تو ماندن تلخ است … مثل حلوای عزای کسی که دوستش داری
روزگارم بی تو “تلخ” میگذرد … مثل ضجه های مادر بر سر قبر جوانش
سیاهی چشمانت را دوست دارم… همرنگ روزگار من است…
اینروزا با دردام رفیــق فاب شــُدم شــب لحافــ ِ تنهایــیم پـُر میشه از دردَم … دوره کمــَرَم حلقــه میکنه دستاشـو … در آغوش میکشــه این جسم ِ بی جونـــ ُ نتــَرس ! خوشبختــَم باهــاش …
یک شب یک غریبه میاد میشه همه کَست … و یک شب همه کَست میشه یک غریبه …
باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم … باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم … باز باید مواظب اشک هایم باشم … باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … ”
چه میگویند که یکی بود و یکی نبود ؟! پس چرا برای من فقط یکی نبود مصداق دارد ؟!
حس میکنم گـــم شده ام . . . امّا تلخ تر اینکه کسی دنبالم هم نمی گردد . . .
همین که با منت هم هستــی کافیست ! نیستی ات نیست ام می کند . . .
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}